و امروز دومین سالگرد دومین تجربه مادری من!
گاهی فکر می کنم اونایی که به اهل بیت علیهم السلام اعتقادی ندارن، سختیای زندگی رو چه جوری می گذرونن؟!!
این روزا کاملا احساس می کنم که پیشرفت محسوسی در زمینه های مختلف زندگیم داشتم.
از اون ور وقتی به خیل عظیم ایرادات و نواقصم فکر می کنم، با خودم میگم: "من با این همه پیشرفت اینم، قبلا چی بودم؟!!"
سلاااااااااام
سال نوتون با از 22 روز تاخیر مبارک.
سال 96 با دوری آقای همسر شروع شد، و با یک هفته عالی و آرامش بخش در منزل پدری ادامه پیدا کرد.
در ادامه بگم که شازده پسر رو از شیر گرفتیم و داریم با گریه های قبل و بعد خوابش دست و پنجه نرم می کنیم. البته در اینجا باید از زحمات بی شائبه آقای همسر تشکر وافی و شافی رو داشته باشم.
این چند وقت چندین کتاب از فیدیبو خریدم که فعلا دوتاش کامل شد: مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است و من پیش از تو.
قلم فردریک بکمن رو دوست داشتم؛ جوری که باعث شد "مردی به نام اوه" و "و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود" رو بخرم. هر چند تخفیف %50 عیدانه فیدیبو هم بی تاثیر نبود.
خرید "من پیش از تو" کاملا تاثیر گرفته از تبلیغات گستردش در اینستا و البته نظرات مثبت در گودریدز بود. کتاب بدی نبود، اما نه به اندازه فیدبک های گسترده جامعه.
بقیه کتابایی که خریدم رو بعد از خوندن اگه خوب بودن معرفی می کنم.
دارم کتاب "چهار اثر فلورانس اسکاول شین" رو می خونم اما نتونستم باهاش خوب ارتباط برقرار کنم. پولی که بابتش دادم و تعریف های زیادی که ازش شنیدم، انگیزه ای هستند برای ادامه دادنش. امیدوارم در آخر مثل اکثریت خوانندگانش راضی باشم از خوندنش.
سه تا کتاب کاغذی دیگه هم در دست خواندنند.
دیگه این که نت خونه قطعه و من باید صبر کنم تا آقای همسر بیاد خونه تا به نت دسترسی پیدا کنم. اینه که نظر نمیدم. ولی می خونمتون
چند تا از جمله هایی که این چند وقت مرتب در ذهنم تکرار می کنم:
"هیچ مسئله ای برای ما اتفاق نمی افته، مگر این که در حد توانمون باشه."
"هر وقت فکر کردی این مسئله در حد توان من نیست، بدون خودتو دست کم گرفتی"
"لایکلف الله نفسا الا وسعها"
یکی از اصلی ترین اهداف سال جدیدم تقویت فن بیان، نوشتن و سخنرانیمه.
ممنون میشم اگه کتاب، سخنرانی، سایت، ... به درد بخوری می شناسید بهم معرفی کنید.
با تشکر
امسالمون قراره با جدایی شروع شه.
من یه جا تو این شهر، اون یه جا تو یه کشور دیگه.
و چه خوب که من به "سالی که نکوست از بهارش پیداست" اعتقاد ندارم.
ماه رمضان بود که صفحه گوشیم به لطف شازده پسر شکست و من بی گوشی شدم. همه چیزم توی گوشیم بود: برنامه هام، خلاصه هام، یادداشت هام، ... . بعد از اون در 6 ماهی که بی گوشی بودم همه چیزم به روال کاغذیش برگشت و کاملا راضیم ازش.
بعد از اون اپلیکیشنای خوبی برای برنامه ریزی دیدم، اما حس کردم همون مدل کاغذی کاراییش بیشتره.
پریروزم عضو GoodReads شدم اما هنوز هم مرددم. احساس می کنم مدل کاغذی خودم بهتره. و این جوری وقت بیشتری برای مخلفات جانبیش ازم برده میشه.
یکی از بحثای معمول من و آقای پدر سر کتابای ایشونه. من میخوام ازشون کتاب قرض بگیرم برای خوندن و ایشونی که ممانعت می کنن با بردن کتاب. و این بحث یا با وساطت مادر گرام به بردن کتاب ختم میشه یا به بی خیال شدن من.
اگه این لحظه حالت خوبه و راحت داری راه میری و کار می کنی دلیل نداره یه ثانیه بعد هم خوب باشی و بتونی راه بری و حتی تر از این پهلو به اون پهلو شی.
این حکایت دیشب منه. یه دفعه کمرم گرفت، جوری که در هیچ حالتی راحت و بدون درد نبودم. تکون خوردن هر عضوی از بدنم نتیجش یه درد وحشتناک تر بود.
کلاس امروز را نرفتیم و در منزل مادر خوابیده ایم به امید بهبودی.
دعا کنید خوب شم. خیلی سخته نتونی ابتدایی ترین کارهات رو هم انجام بدی.
کتاب خواندن یکی از محبوب ترین کارهای مورد علاقمه، جوری که گاهی دوست دارم زمان داشتم و ساعت ها کتاب می خوندم.
یه لیست نوشتم از کتاب هایی که دارم، دلم می خواد بخرم، به نظرم خوبه، یا پیشنهاد بقیه است. حدود 150 کتاب شده. می دونم که مطمئنا در سال جدید نخواهم تونست همشونو بخونم ولی با هر اسمی که به لیستم اضافه می شه، ذوق زده میشم.
الان 2 تا از کتابای لیست رو تموم کردم، میخوام برم سراغ بعدیا.
اگه خواستید فقط یه کار رو به لیست کاراتون اضافه کنید، اون شکرگزاری باشه. هر روز صبح 3 تا از نعمت هایی که دارید رو بنویسید. شاید اولش احساس کنید بعد یه مدت نعمت کم میارید و تکراری می شه، اما بعد از چند وقت خیل عظیم نعمت های اطرافتون رو خواهید دید و شگفت زده میشید از این که چقدر تا به حال بی توجه بودید بهش.
شکرگزاری اثرات بسیار عظیمی داره از جمله افزایش بسیار زیاد شادی، احساس خوشبختی، کم شدن غر و ناله، افزایش حس سپاسگزاری نسبت به اطرافیان، کم شدن توقع، ...
با سپاسگزاری دنیایی زیباتر رو به خودتون هدیه خواهید داد.
این چند روز شوک های بزرگی رو از سر گذروندم و خوشحالم به خاطر تمام تلاش هایی که در این چند سال کرده ام تا دوباره در مقابل طوفان زندگیم سر خم نکنم.
این روزها را با دوره کردن نعمت هایم می گذرانم تا لب به شکایت باز نکنم، حتی در این فضای ناواقعی.
این روزها با خودم تکرار می کنم اصل خداست و تنها رابطه اصیل رابطه ام با خداست تا نشکنم.
اما با همه این ها جای خالی تکه ای از قلبم در سینه ام آشکارا خودنمایی می کند.
و من توسل می کنم به صاحب این روزها تا این بار طوفان زندگیمان را خاموش کند.
مادر یکی از شاگردام داشت از بچه اش ناله می کرد:
می گفت: بهش می گیم توی مهمونیا چادرتو بردار.
فلان کساش حوزه میرن، آرایش می کنن، لاک نزنن، برق ناخن دارن، این هیچی.
بهش میگیم شلوار روشن بپوش، میگه نه زیر چادر دوست ندارم.
میخواد بره دانشگاه الزهرا، باباش گفت: اصلا اجازه نمیدم.
من هنوز که هنوزه یادش میفتم هنگ می کنم!! هیچ کس به چیزی که داره راضی نیست.
*همه اینا رو با این پیش فرض بخونید که خانواده ای کاملا مذهبین.
من هیچ نشانه ای از زیاده روی تو دخترش ندیدم. یه دختر باهوش، زرنگ، خوش پوش، شیک و زیباست.
تازگی ها پست که می نویسم، به نظرم ارزش ارسال کردن نداره. حتی گاهی بعد از انتشار، پیش نویسش می کنم.
به این فکر می کنم این پست های من حقیقتا انقدر ارزش نداره که بخواد وقت بقیه رو بگیره. گاهی حتی فکر می کنم بعضیا برای چی میان ویلاگم رو می خونن.
دارم یه لیست کتاب تهیه می کنم برای سال 96.
تا الان بیشتر از 60 تا اسم نوشتم، به نظرتون وقت اضافه نمیارم؟!!
کتاب خوب پیشنهادی می پذیریم. در زمینه های اعتقادی، تربیت فرزند، همسرداری، موفقیت، روانشناسی
یه مدت داشتم به شدت به ادامه تحصیل فکر می کردم و هر چی بیشتر فکر کردم بیشتر مطمئن شدم که حداقل برای یکی دو سال آینده اصلا و ابدا دلم نمی خواد به کنکور فکر کنم.
آرامش الانم رو دوست دارم و همین طور برنامه ریزی برای یادگیری و انجام کارهای جدید رو.
کلا من اهل سختی دادن به خودم نیستم!!