یکی از بزرگ ترین فانتزی های ذهنیم اینه یه خونه بزرگ داشته باشیم با یه حیاط بزرگ با یه باغچه که بتونم بهش برسم. بعد 6،7 تا بچه قد و نیم قد داشته باشم، عصرا با یه لیوان گل گاوزبون بشینم تو ایوون و به سر و کله زدنشون نگاه کنم و لبخند بزنم!
یکی از بزرگ ترین فانتزی های ذهنیم اینه یه خونه بزرگ داشته باشیم با یه حیاط بزرگ با یه باغچه که بتونم بهش برسم. بعد 6،7 تا بچه قد و نیم قد داشته باشم، عصرا با یه لیوان گل گاوزبون بشینم تو ایوون و به سر و کله زدنشون نگاه کنم و لبخند بزنم!
دارم با آلبالوهای دیار همسر کیک آلبالو درست می کنم. امیدوارم بسیییی خوشمزه شه.
فردا اولین قرار با دوستای مجازیمه.
یه سری دوست تلگرامی.
امیدوارم حسابی خاطره انگیز بشه
کابووووس کلاسای ما! خودش یه ترم بود برای خودش. بعد فکر کنید من این درسو با کلی درس اختصاصی دیگه و البته باردار و با چند دانه و دختر و یه لشگر پسر برداشتم.
یه استاد با دیسیبلین کمربند کفش ست سخت گیر. یه دقیقه تاخیر قبول نبود، تا ثانیه آخر درس می داد، هر هفته کوییز می گرفت!!، 3 تا پروژه داشت، با یه امتحان خیلی سخت. به راحتیم می نداخت.خلاصه که مصیبتی بود.
فکر کنم با 12، 13ام پاس کردم و بسیییییییی خوشحال بودم که پاس شد.
تازه فکر کنید دخترا هم نبودن بشینیم مخامونو بذاریم رو هم یه جوری پروژه هاشو پیش ببریم. خدا خیر بده یکی از دوستامو کلیییییی کمکم کرد. آخرشم خدا خیر بده یکی از پسرا کدمو به ران(run) رسوند وگرنه که دیگه هیچی!!!
تو اون وضعیت هر روز لپ تاپو خرکش می کردم دانشگاه تا 8 شب دانشگاه بودیم.
وضعیتی داشتیما!!
چه جوری دوباره فکر درس خوندن تو این مخ من چرخ می خوره واقعا؟!!!
یه درس داشتیم بازم با یکی از استادای سخت افزار که از قضا برعکس بقیه استادای سخت افتضاح بود. یعنی اگه حضور غیاب نمی کرد هیچ کس نمی رفت سر کلاس.
کلاس قبلی که تموم میشد با بچه ها شال و کلاه می کردیم می رفتیم اون سر دانشگاه سلف یه نیمرو می زدیم برمی گشتیم. همیشم دیر می رسیدیم.
(تو راهم کلی بد و بیراه می دادیم به دانشکده درب و داغونمون که تنها دانشکده مهندسی بود که این سر افتاده بود با علوم پایه و ما هر دفعه باید یه عالمه پیاده می رفتیم و میامدیم در عرض یه ربع)
یادمه اون ترم باردار بودم بعد هنوز خودم خبر نداشتم. بعد همش تعجب می کردم من همیشه نیمرو که می زدم تا عصر تامین بودم، الان چرا سر ظهر گشنم میشه.
یکی از پسرامون اسمش مهیار بود، بعد هر دفعه می خواست حضور غیاب کنه می گفت خانم مهیار فلانی. بعد کلاس می رفت رو هوا.
نمی دونم چرا تازگی همش یاد کلاس مدار2 میفتم.
اون ترم مدار2 تنها درسی بود که می تونست پارت خالی بین کلاسامو پر کنه. منم دلمو زدم به دریا به عنوان درس اختیاری برداشتمش. همه بچه هامون منعم می کردن، آخه خود سختی هام توش می موندن.
این شد که افتادم با 7یا (87یا). عجیییییییب بچه های خرخونی بودن. حتی یکی از پسراشون رتبه 1 ارشدو اورد بعدا.
خلاصه که درس سختی بود ولی استادش محشر بود، عالی درس می داد. فقط حیف بود حل تمرین نداشت وگرنه بهتر یاد می گرفتیم. هر جلسه کلی سوال سخت می داد برای جلسه بعدش. منم سر شیوه یکی از سختیامونو گیر مینداختم اشکالامو ازش می پرسیدم یا می دادم یه سری رو برام حل کنه.
تازه سبب خیر شد با یکی از بچه هاشونم همچین رفیق شدیم اساسی.
هیچی دیگه گفتم یکم ازش بنویسم بلکم بی خیال ذهن ما بشه.
آیا لذت مادرانه ای بیش از نگاه کردن به قایم موشک بازی کردن فرندانت هست؟!!
چند روز پیش سوار مترو شده بودم. بعد اکثریت قریب به اتفاق مترو دانشجو بودن و داشتن درس میخوندن. حالا من همش ویار دانشگاه می کنم و کلییییییییییی دلم برای درس خوندن تنگ شده.
آقای پادشاه ما به شدت در حال گیری تبحر دارن. بعد بنده چند روزی بود حسابیییییییییی دپرس، بی حوصله، حال گرفته و بی حال بودم. خلاصه که دیشب توی احیا تصمیم گرفتم دیگه بس کنم و دوباره زندگی رو از سر بگیرم. دیگه خودممممم از دست خودم کفری بودم!
خلاصه که امروز که به لطف تشنگی مفرط از خواب افتادم تصمیم گرفتم از خواب مردان خانه ام نهایت استفاده رو ببرم و کمی با تنهاییم حال کنم.
همین دیگه!
آیا راه حلی عملی برای کنترل خشم، کنترل ولوم صدا و جوش نیاوردن دارید؟
هر چه باشد خریداریم
دلم یکی دو روز کاملا آزاد می خواد تا بتونم یه سری مطالعه جدی، فکر جدی و برنامه ریزی جدی برای آیندم داشته باشم.
این جوری نمیشه ادامه داد.
احساس می کنم به اتلاف وقت عادت کردم و این موضوع خیلییییییییی رو اعصابمه. نمی دونم چی کار کنم دوباره برگردم به روزای پرکاری و بابرنامگی؟