یه روزایی هست در مقابل غرها، گریه ها و بدقلقی های ناتمام پسرا صبر می کنم و صبر می کنم و صبرمی کنم، اما ناگهان منفجر می شوم. و امان از این انفجارها که تمام آن صبوری کردن ها را هم بر باد می دهد و من عجیب حس خسران می کنم این مواقع!
یه روزایی هست در مقابل غرها، گریه ها و بدقلقی های ناتمام پسرا صبر می کنم و صبر می کنم و صبرمی کنم، اما ناگهان منفجر می شوم. و امان از این انفجارها که تمام آن صبوری کردن ها را هم بر باد می دهد و من عجیب حس خسران می کنم این مواقع!
احساس کردم نیاز دارم دوباره کتاب "به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن" رو بخونم.
دفعه قبل حدود 6 ماهی طول کشید خوندنش و شدیدا برام فایده داشت خوندنش. امیدوارم این بار خوندنش بیش از 2 ماه طول نکشه ولی اثرش چندین برابر باشه.
مادر بودن یعنی تلاش مداوم برای اصلاح خود!!
بر شما باد به گوش دادن صوت های رشد آقای چیت چیان.
تمام صوت های ایشون رو می تونید تو کانال زیر پیدا کنید:
https://t.me/Ghatrei_az_daryaye_Quran
تقریبا بیش از دو ساله دارم روی کنترل خشمم کار می کنم. راه های زیادی رفتم: دعا و ذکر، طب سنتی، گوش دادن به سخنرانی، مطالعه، مراقبه، ... .
همه این روش ها کمک کرد اما از اون جایی که بیشترین عامل خشم من بچه ها هستند، یه راهی که خیلی کمکم می کنه زدن به در شوخیه. وقتی تو اوج عصبانیت، حتی وسط داد و بیداد یادم می افته که "ای واااااااااااای، قرار بود عصبانی نشم، داد نزن."، می زنم به در شوخی: یه کلمه من دراری بامزه، یا جمله ای خنده دار باعث میشه اون بمب متحرک خنثی بشه.
ممنون میشم اگه شما هم راهی می شناسید بهم بگید!
دارم دوباره تمرین می کنم لذت بردن از روزگار گذراندن با پسرانم را.
گاه لازم است مدام به خود یادآوری کنیم فرصت اندک بودن با بچه ها را.
امروز داشتم به ناخونای کوتام نگاه می کردم و فکر می کردم.
به این که تا قبل از بارداری شاهزاده ناخونام همیشه بلند بود، حتی تو مدرسه هم تا جای امکان از دست ناظما فراری بودم.
مادر بودن خیلی چیزا رو تغییر میده، خیلی چیزایی رو که دوست داری می گیره، اما عوضش خیلی چیزای بهتر و باارزش تری بهت میده. جوری که با همه سختیاش حاضر نیستی یه لحظه به مادر نبودنت فکر کنی.
به نظرم مادر بودن خیلی سخت تر از پدر بودنه، اما وقتی به این فکر می کنم که بچه ها معمولا با مادراشون راحت ترن، به خودم میگم ارزششو داره، صبر کن، تو می تونی!
و من در تلاشم برای توانستن
تا می تونید برای بچه اولتون سرمایه گذاری کنید، بعدا سر بچه های بعد حسابی بازدهی خواهید گرفت.
یعنی باهاش بازی کنید، براش وقت و انرژی بذارید.
باهاش مودبانه و با احترام رفتار کنید.
در مقابل شیطنت های کودکانش صبور باشید.
بهش سخت نگیرید.
مهربانانه باهاش صحبت کنید.
باز هم براش وقت بذارید و بازی کنید.
بعدا همه این کارها رو با بچه های بعدتون انجام خواهد داد، دقیقا مثل خودتون.
ببینید چه کارهایی رو دوست ندارید فرزندتون انجام بده، شما هم انجام ندید.
شروع کردم به خوندن دوباره سفیر شادمانی تا بازیاشو با پسرا انجام بدم. احساس می کنم تازگی دارم براشون کم میذارم. نمی خوام بعدا حسرت این روزا رو بخورم.
شاهزاده چیزی تا شروع 7 سال دومش نمونده. باید فرصت ها رو غنیمت شمرد.
ممنون میشم اگه سایت، کانال یا پیج اینستایی می شناسید که بازی های خلاقانه و جالبی برای دو رده سنی پسرام (1 و 5 سال) یاد می ده، بهم معرفی کنید.
عاشق اینم ماکارونی درست کنم، یه بشقاب بذارم جلوی شازده پسر، بشینه به خوردن و منم نگاش کنم.
خداییش بچه داری خیلی سخته. انقدر که گاهی بعضیا بعد اولین بچه می برن و حاضر نیستن دومی رو بیارن. ولی گاهی یه جمله بچت می تونه خستگیای چند سال رو از تنت بیرون کنه.
تازگی احساس می کنم زیادی به شاهزاده امر و نهی می کنم، کنارشم زیادی غر میزنم بهش بابتشون، و تذکراتم زیاده.
میخوام بعد از تموم کردن "تربیت بدون فریاد" و مرور چند تا کتاب و نوشته هایی که دارم و همین طور سخنرانی دکتر فرهنگ درباره روش های غلط و درست تربیت و در واقع دستور دادن به یه سرجمع در این مورد برسم و سعی کنم اصلاح کنم خودمو.
این چند ماه که جدی دارم روی کنترل خشمم کار می کنم، احساس کردم گاهی خیلی الکی حرص می خورم و سر چیزای بیخودی گیر میدم. لحن صحبت کردنمم حسابییییییییییی جای کار داره. فعلا می خوام روی دستور دادنام کار کنم. می خوام یه لیست از قوانین قابل ارزش برای بحث بنویسم و نتایج عدم انجامش توسط شاهزاده تا بدونم سر چه چیزایی نباید گیر بدم.
خیلی خیلی نیاز به دعا و انرژی های مثبتتون دارم.
این روزا با خوندن کتاب "تربیت بدون فریاد" و حرفاش در مورد مسئولیت کارهای بچه ها رو به عهده نگرفتن یاد اسلام میفتم و این که تا کسی بهمون نگفته برای نماز بیدارش کنیم، لزومی به بیدار کردنش نیست.
کاش به جای این همه تلاش شروع می کردیم به پیاده کردن اسلام حقیقی توی زندگیامون.
دارم کتاب تربیت بدون فریاد رو میخونم. یه قسمتش گفته: تصور کنید کوچک ترین فرزندتون 25 سالشه، بعد یه سری سوال در مورد جنبه های مختلف زندگیشون می پرسه.
وقتی داشتم به جواب سوالاش فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم باید تو یه سری رفتارام تغییرات اساسی بدم. البته اگه دوست دارم بچه هام به ایده آل ذهنیم نزدیک بشن.
کتاب: تربیت بدون فریاد
نویسنده: هال ادوارد رانکل
ترجمه: اکرم اکرمی
انتشارات صابرین
دیروز تولد پنج سالگی شاهزاده بود. فقط یکی از دخترعموهام بهم توی تلگرام تبریک گفت. حتی خواهرم که همیشه حواسش به همه تولدها و تبریک گفتنشون هست هم تبریک نگفت.
5 سال از مادر شدنم گذشت، 5 سال! شاهزاده ما دیگه اون نوزاد کوچیک کولیکی نیست که از 24 ساعت 22 ساعتشو گریه کنه. الان پسری شده که برای خواسته هاش تو روی من وایمیسه. حرفای خودم رو به خودم تحویل میده. بهم محبت می کنه. تو کارا کمک می کنه. ...
زمان چقدر زووووود میگذره.
آیا لذت مادرانه ای بیش از نگاه کردن به قایم موشک بازی کردن فرندانت هست؟!!
کاش شازده پسرمون بین این دندون دراوردنا و مریضی و حساسیت و واکسنش کمی فقط کمی به من استراحت میداد!
خداییش شدیییییییییییییییییییدا خستم!
کاش شاهزاده بعدازظهرا می خوابید، ترجیحا 2-3 ساعت.
و البته ایضا شازده پسر و البته در همون زمان!