فردا هم اول ماهه هم شنبه، شاید فردا همان شنبه موعودی باشد که مدت هاست منتظرش هستیم.
فردا هم اول ماهه هم شنبه، شاید فردا همان شنبه موعودی باشد که مدت هاست منتظرش هستیم.
حرف برای گفتن زیاد دارم ولی انگار فیلترهای حرف زدنم بیش از همه خودش رو اینجا نشون داده!
دلم برای روزهای پررنگ وبلاگ نویسی در بلاگفا تنگ شده
چقدر این دندون دراوردن سخته!!
پدرم دراومده، سرم درد میکنه، خونه رو هواست، شام نصفهدنیمه است، ظرفا نشسته،
بازم بگم؟!
بحث به همسر یکی از اقوام رسیده بود که به تازگی شهید مدافع شده بود. همسر خواهرم گفت: "من نمیدونم اصلا برای چی میرن؟"
آقای پادشاه ما گفت: "برای دفاع از حرم میرن."
گفت: "زن و بچه آدم مهم تره. اولویتش بیشتره."
گفتم: "این همه ای که تا به حال از اول اسلام شهید شدنم زن و بچه داشتن"
گفت: "حالا اگه پیامبر یا امام بود، حکم جهاد میداد یه چیزی"
آقای پادشاه گفت: "دفاع از حرم حضرت زینبه"
گفت: "حرم که مال ما نیست"
آقای پادشاه گفت: "پس مال کیه؟ سنیا؟"
گفت: "مال امام زمانه"
من در حالی که چشام اندازه یه نعلبکی گرد شده بود، گفتم: "خوب پس دینم مال امام زمانه دیگه، بیاد خودش درستش کنه."
دیگه هیچی نگفت.
انقدر حجم کار تو خونه زیاده، وقتایی که میام خونه مامانم احساس میکنم وقتم داره تلف میشه
این هفته از اون هفته های بی حوصلگیم بود، و امروز با بیشترین دوز بی حوصلگیش!!
چند روزه دارم تمام تلاشمو میکنم هر روز صبح که از خواب بیدار میشم به حجم کارایی که دارم فکر نکنم و در مقابل بی خیال همشون شدن مقاومت کنم، مودمو خاموش کنم و شروع کنم!