چه احساس خوبیه که کلی از بلیز شلوارات دوباره اندازت شه!
چقدر این دندون دراوردن سخته!!
پدرم دراومده، سرم درد میکنه، خونه رو هواست، شام نصفهدنیمه است، ظرفا نشسته،
بازم بگم؟!
انقدر حجم کار تو خونه زیاده، وقتایی که میام خونه مامانم احساس میکنم وقتم داره تلف میشه
این هفته از اون هفته های بی حوصلگیم بود، و امروز با بیشترین دوز بی حوصلگیش!!
چند روزه دارم تمام تلاشمو میکنم هر روز صبح که از خواب بیدار میشم به حجم کارایی که دارم فکر نکنم و در مقابل بی خیال همشون شدن مقاومت کنم، مودمو خاموش کنم و شروع کنم!
گاهی یه حرکت نادرست گند میزنه به خوشی و رضایت یه روز.
چرا انقدر آدم بودن سخته؟
چرا من انقدر ایراد دارم؟
از هر طرف نگاه میکنم، نقص و ایراده که میزنه بیرون.
خانه تکانی آشپزخانمان را شروع نموده ایم، در راستای کانال flylady. باشد که تا پایان اسفند به راحتی تمام شود.
https://telegram.me/flyladyeveryday
جمعه ها رو دوست ندارم.
جمعه ها برای من یادآور نبودن های آقای پادشاهه.
جمعه ها همه جا خلوته، وبلاگستان و تلگرام سوت و کوره، به دوست وآشنا هم نمیشه زنگ زد!
دلم کمی باهم بودن میخواد، کمی گردش رفتن، دور زدن.
کاش هوا زودتر خوب شه تا بتونیم کالسکه رو راه بندازیم خودمون سه تایی بزنیم به خیابون، بریم پارک، بازی و اندیشه، خرید.
امروز برای اولین بار ماست درست نمودم
و باز هم برای اولین بار با شاهزاده آرد الک کردیم، تخم مرغ رو زدیم، همزن برقیمان را از جعبه درآوردیم و کیک درست نمودیم.
تازه ترش آن که به فرموده آقای پادشاه کیک را میخواهیم راهی خانه مادرش کنیم تا کنار خواهرانش میل نماییم.
بلی چنین ملکه کدبانویی می باشیم.
پ.ن:
کسی میتونه با زبان ساده به من یاد بده چه جوری میشه اینجا عکس گذاشت؟
دلم یه روز بدون کار خونه، غرغر پسرا، نخوابیدن های شازده، گریه های شاهزاده و ... میخواد.
دلم یه روز بدون روزمرگی میخواد.
پ.ن:
دختر عمه مادرم فوت کردن. جای مادربزرگ بود برامون و خیلی خیلی دوستش داشتم.
امروز دقیقا ٦ سال از اولین صبح کردن در خانه مشترکمان میگذرد.
و من شدیییییییدا خدا رو به خاطر این زندگی شاکرم.
به خاطر همراه کردن پادشاهم که مطمئنم بهترین فردی بوده که میتونسته کنارم باشه.
و پادشاهم رو ممنون دارم به خاطر چشوندن طعم عشق به من.
یه عادت بدی که من دارم اینه که وقتی حال روحیم خوب نیست یا مشغله ذهنیم زیاده نمیتونم هیچ کاری بکنم