تازگی احساس می کنم زیادی به شاهزاده امر و نهی می کنم، کنارشم زیادی غر میزنم بهش بابتشون، و تذکراتم زیاده.
میخوام بعد از تموم کردن "تربیت بدون فریاد" و مرور چند تا کتاب و نوشته هایی که دارم و همین طور سخنرانی دکتر فرهنگ درباره روش های غلط و درست تربیت و در واقع دستور دادن به یه سرجمع در این مورد برسم و سعی کنم اصلاح کنم خودمو.
این چند ماه که جدی دارم روی کنترل خشمم کار می کنم، احساس کردم گاهی خیلی الکی حرص می خورم و سر چیزای بیخودی گیر میدم. لحن صحبت کردنمم حسابییییییییییی جای کار داره. فعلا می خوام روی دستور دادنام کار کنم. می خوام یه لیست از قوانین قابل ارزش برای بحث بنویسم و نتایج عدم انجامش توسط شاهزاده تا بدونم سر چه چیزایی نباید گیر بدم.
خیلی خیلی نیاز به دعا و انرژی های مثبتتون دارم.
یه روزایی هست آدم دلش میخواد برای رسیدن به اهدافش پرواز کنه. این روزا پر از انگیزه و انرژی هستی.
بعضی روزام هست اصلا حال نداری از جات پاشی، تهی از هر گونه انرژی. اگه این روزا خودتو بلند کنی و به حداقلایی که برای خودت مشخص کردی عمل کردی، رسیدن به اهدافتو قطعی بدون.
یکی از موثرترین راه های افزایش اعتماد به نفس رژیم گرفتن یا مبارزه با نفس در خوردن است.
دارم "40 نامه کوتاه به همسرم" نادر ابراهیمی رو میخونم. رسما عاشقش شدم.
شاهزاده چند وقتیه مرتب می پرسه "این یعنی چی؟"
گاهی توضیح معنی بعضی کلمات خیلی سخته، بعضی کلمات رو هم نمی دونی چه جوری توضیح بدی که هم درست باشه هم زیاد بد نباشه
دوشنبه تولد 28 سالگیم بود.
روز تولد گندی بود ولی خوب من اصلا هیچ گونه اعتقادی به مثل "سالی که نکوست از بهارش پیداست" ندارم. به خاطر همین به لطف امام زمان عجل الله تعالی فرجه تونستم از یه موقعیت سخت به نسبت خوب بگذرم و آرامشم رو برگردونم.
بعدشم نشستم دستاوردای 27 سالگیم رو نوشتم که به شدت موجب رضایت و انرژیم شد. با این که اکثریت دستاوردام یه نهال کم جون و تازن، ولی همین که تونستم به لطف خدا دوباره بلند شم و مثل قبل پرانرژی برای ساختن هر چه بهتر زندگیم تلاش کنم، کاملا راضیم می کنه.
جدا خوشحالم که دوباره برنامه ریزی کردن رو شروع کردم و دارم برای کم کردن وقتای بیهودم تلاش می کنم. امیدوارم 28 سالگیم سال به ثمر نشستن نهال های نوپای زندگیم باشه.
تشکر نوشت:
لوسی می جان شدیدا و عمیقا از تبریکت متشکرم.
ساعت 10 شب تازه پسرا دنبال بازیشون گرفته، خونه رو گذاشتن رو سرشون.
آقای همسر هم رفتن حرم حضرت عبدالعظیم، مسلمیه معلوم نیست کی بیان. شاهزاده هم گفته تا بابا نیاد نمی خوابم. خدا رحم کنه!
شازده پسرم بدجوووووووور سرفه می کنه. تنشم دون دون شده. صبح باید ببرمش دکتر.
مامان اینا هم بعد 10 روز ان شاء الله امشب میرسن تهران. مشهد بودن. حسابیییییییییی دلم تنگ شده، فردا ان شاء الله برم خونشون.
یه سری کار نصفه دارم دلم میخواد بشینم پاش ولی تا پسرا نخوابن نمیشه.
خواب پسرا حسااااااااااااابی بهم ریخته. حسابی برنامه هام نامنظم شده. سعی کردم تا جای ممکن خودمو سازگار کنم ولی فکر کنم یکی از دلایل کم اعصابی این روزام همین باشه.
گاهی که قاطی می کنم، به خودم میگم آیا اوردن بچه های بعدی با این وضعیت درسته؟
دلم حسابی کربلا می خواد. یعنی میشه آقا ما رو بطلبن؟
همیشه این سوال تو ذهنم بوده که اگه ترور کردن بده چرا نواب صفوی تمجید میشه؟
فاتحه برای مادر امام رضاعلیهما السلام در پیدا کردن گم شده عجیب جواب میده.
حکمت دوم نهج البلاغه امیرالمومنینعلیه السلام: "و درود خدا بر او، فرمود : آن که جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست کرده ، و آن که راز سختى هاى خود را آشکار سازد خود را خوار کرده ، و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بى ارزش کرده است."
این روزها قسمت دومش (بولد شده) حسابیییییییی ذهنمو مشغول کرده.
چقدر ما با غر زدنا و ناله کردنامون خودمنو خوار کردیم، خبر نداشتیم.
وقتی میخواید مایکروویوتون رو تمیز کنید، یه قاشق چای خوری وانیل رو توی یه کاسه آب بریزید، بذارید تو مایکرو بجوشه. بعد یه ربع بیست دقیقه با دستمال پاک کنید.
علاوه بر تمیز شدن راحت تر، بوی خوبی هم میگیره
چقدر بده گاهی حواسمون نیست که نباید ناراحتی ها و حرص هامون از همسرمون رو توی جمع با تیکه و متلک آشکار کنیم.
توضیح نوشت:
گفتم دیشب با یه سری از دوستای همسر بیرون بودیم، یکی از خانوما راه به راه به همسرش یه چیزی می گفت، حالا یا بلند یا فقط تو جمع خانوما. جوری که یه بار بهش گفتم: آدم این جوری با شوهرش حرف نمی زنه. که گفت: میخوای قربون صدقش برم؟
خلاصه گفتم بگم منظور آقای همسر نیست که خدا رو صد هزار مرتبه شکر اصلا از این اخلاقا نداره.