ساعت 10 شب تازه پسرا دنبال بازیشون گرفته، خونه رو گذاشتن رو سرشون.

آقای همسر هم رفتن حرم حضرت عبدالعظیم، مسلمیه معلوم نیست کی بیان. شاهزاده هم گفته تا بابا نیاد نمی خوابم. خدا رحم کنه!

شازده پسرم بدجوووووووور سرفه می کنه. تنشم دون دون شده. صبح باید ببرمش دکتر.

مامان اینا هم بعد 10 روز ان شاء الله امشب میرسن تهران. مشهد بودن. حسابیییییییییی دلم تنگ شده، فردا ان شاء الله برم خونشون.

یه سری کار نصفه دارم دلم میخواد بشینم پاش ولی تا پسرا نخوابن نمیشه.

خواب پسرا حسااااااااااااابی بهم ریخته. حسابی برنامه هام نامنظم شده. سعی کردم تا جای ممکن خودمو سازگار کنم ولی فکر کنم یکی از دلایل کم اعصابی این روزام همین باشه.

گاهی که قاطی می کنم، به خودم میگم آیا اوردن بچه های بعدی با این وضعیت درسته؟

دلم حسابی کربلا می خواد. یعنی میشه آقا ما رو بطلبن؟