این شب ها انقدر خواب هایم تکه پاره شده که با هیچ وصله پینه ای سرهم نمیشود
یکی از مصایب عاشورا یک عمر ما را بس است.
بمیرم برای مظلومییتت یااباعبدلله
شاهزادمون اولین آمپول عمرش رو زد.* بعد میگه: "من از این که سوزن بزنن متنفرم!!"
*البته اگه واکسن ها رو جزو آمپول ها به حساب نیاریم.
امشب به گلویت نگاه میکردم و اندازه تیر سه شعبه را تخمین میزدم!
وای از دل رباب!
وای از دل رباب!
مگر گلوی طفل شش ماهه چقدر است?
خدا همه پدر، مادرا رو برای بچه خاشون نگه داره.
بچه ها رو هم صحیح و سالم برای پدر مادراشون نگه داره.
میشه دعا کنیم روز عاشورا دیگه هیچ بچه مریضی تو تخت بیمارستانا نباشه?
اللهم عجل لولیک الفرج
توی کارای خونه با هیچ چیزی به اندازه طی کشیدن آشپزخونه و اتو کردن مشکل ندارم.
انقدر عقبشون میندازم تا دیگه چاره ای جز انجامشون نباشه!
شازده پسرمون داره 6 ماهه میشه و من احساس می کنم عقب موندم.
من تک تک ثانیه های عمر شاهزاده رو زندگی کردم و در رگ و پیم ذخیره کردم.
فرصت کم و زمان گذرا!
تو این مدت کوتاه خواب شازده پسر موندم بین جارو و گردگیری، شستن ظرفا، درست کردن حریره بادام برای برای شازده پسر و حمام کدومو انتخاب کنم؟!