از اون شباییه که دلم میخواد تا صبح بیدار باشم
در راستای ناکام ماندن ترشی انداختنمان، ترشی لبو انداختیم (آن هم قالب زده)، البته با چشم بستن بر روی زیر سوال بودن سرکه سفید!!
الان کمی احساس سبکی می کنم. این که بین همه کارهای نصفه امروزم یکی به سرانجام رسید، خوشحالم می کنه.
بسی راحت بود
عاشق اینم ماکارونی درست کنم، یه بشقاب بذارم جلوی شازده پسر، بشینه به خوردن و منم نگاش کنم.
شاهزاده میخواست بره با پسر همسایه بازی کنه، گفتم: "نمیشه باباش خونه است."
میگه: "پس چرا بابای من نیست؟"
موندم چی بگم!!!
کتاب "برتری خفیف" رو از دیجی کالا سفارش دادم.
کتاب رسید و شازده پسر ما را از خواب انداخت!!
برتری خفیف
جف السون
نشر ققنوس
خدا دندون درد رو نصیب هیچ کس نکنه، اگرم کرد دکتر سالم روزیش کنه.
من نمی دونم چرا هر جا میرم دکتراش یه مشکلی دارن نمی تونن دندون عقل ما رو بکشن!
وااااااااااای خدا!
شام کوکو سبزی درست کردم به نیت این که به فردا ناهارمونم برسه. الان شک دارم به شام همسر هم برسه.
بعد قرنی خواستیم یه کتاب برای خودمون بخریم، کلا نیست و نابود شده.
هر جا کتاب فروشی می بینم ازشون می پرسم ولی تا حالا نداشتن، حتی مشهد هم پرسیدم.
حتی تر بی خیال عدم علاقم به خرید اینترنتی شدم، ولی اونجا هم موجود نبود.
اصلا دلم نمی خواد مجبور به خریدش از فیدیبو شم.
از وقتی شاهزاده میره مهد و وقت می کنم یکم با شازده پسر اختصاصی بازی کنم، احساس می کنم چقدر براش کم وقت میذارم. یادمه برای شاهزاده روزی 4-5 ساعت وقت میذاشتم.
هر دفعه با کالسکه از خونه بیرون میرم، فقط به یاد همشهری های ویلچرنشین می افتم که چه رفت و آمد سختی دارن در این پیاده روهای ناهموار و همشهری های بی مراعات.
حالم که خوب نیست، میفتم رو دور رمان خوندن تا شاید حال بدم با حال خوب آدمای رمان خوب شه. با این که می دونم هیچ سودی به حالم ندارن.
این چند روزه شدم ملکه چند سال قبل، بی حوصله و بی اعصاب. همش نشستم پای لپ تاپ و دلم یه چیزی برای خوردن می خواد.
تمام امیدم به سفر مشهدیه که همه عالم دست به یکی کردن برای کنسل شدنش و من با تمام قوا دارم مقاومت می کنم در برابرشون. امیدم به امام رئوفه تا دور چند روزه حال خرابم رو با بوی بهشتی حرمش از تموم کنه. دلم برای هوای آرامش بخش حریمش تنگ شده.
اگر قسمت شد و آقا طلبید، گفته و نگفته، شناخته و نشناخته، همیشگی و گذری همه را به یادم ان شاء الله