حالم که خوب نیست، میفتم رو دور رمان خوندن تا شاید حال بدم با حال خوب آدمای رمان خوب شه. با این که می دونم هیچ سودی به حالم ندارن.

این چند روزه شدم ملکه چند سال قبل، بی حوصله و بی اعصاب. همش نشستم پای لپ تاپ و دلم یه چیزی برای خوردن می خواد.

تمام امیدم به سفر مشهدیه که همه عالم دست به یکی کردن برای کنسل شدنش و من با تمام قوا دارم مقاومت می کنم در برابرشون. امیدم به امام رئوفه تا دور چند روزه حال خرابم رو با بوی بهشتی حرمش از تموم کنه. دلم برای هوای آرامش بخش حریمش تنگ شده.


اگر قسمت شد و آقا طلبید، گفته و نگفته، شناخته و نشناخته، همیشگی و گذری همه را به یادم ان شاء الله