یه درس داشتیم بازم با یکی از استادای سخت افزار که از قضا برعکس بقیه استادای سخت افتضاح بود. یعنی اگه حضور غیاب نمی کرد هیچ کس نمی رفت سر کلاس.

کلاس قبلی که تموم میشد با بچه ها شال و کلاه می کردیم می رفتیم اون سر دانشگاه سلف یه نیمرو می زدیم برمی گشتیم. همیشم دیر می رسیدیم.

(تو راهم کلی بد و بیراه می دادیم به دانشکده درب و داغونمون که تنها دانشکده مهندسی بود که این سر افتاده بود با علوم پایه و ما هر دفعه باید یه عالمه پیاده می رفتیم و میامدیم در عرض یه ربع)

یادمه اون ترم باردار بودم بعد هنوز خودم خبر نداشتم. بعد همش تعجب می کردم من همیشه نیمرو که می زدم تا عصر تامین بودم، الان چرا سر ظهر گشنم میشه.

یکی از پسرامون اسمش مهیار بود، بعد هر دفعه می خواست حضور غیاب کنه می گفت خانم مهیار فلانی. بعد کلاس می رفت رو هوا.