شاهزاده میخواست بره با پسر همسایه بازی کنه، گفتم: "نمیشه باباش خونه است."
میگه: "پس چرا بابای من نیست؟"
موندم چی بگم!!!
شاهزاده میخواست بره با پسر همسایه بازی کنه، گفتم: "نمیشه باباش خونه است."
میگه: "پس چرا بابای من نیست؟"
موندم چی بگم!!!
شاهزاده چند وقتیه مرتب می پرسه "این یعنی چی؟"
گاهی توضیح معنی بعضی کلمات خیلی سخته، بعضی کلمات رو هم نمی دونی چه جوری توضیح بدی که هم درست باشه هم زیاد بد نباشه
دیروز تولد پنج سالگی شاهزاده بود. فقط یکی از دخترعموهام بهم توی تلگرام تبریک گفت. حتی خواهرم که همیشه حواسش به همه تولدها و تبریک گفتنشون هست هم تبریک نگفت.
5 سال از مادر شدنم گذشت، 5 سال! شاهزاده ما دیگه اون نوزاد کوچیک کولیکی نیست که از 24 ساعت 22 ساعتشو گریه کنه. الان پسری شده که برای خواسته هاش تو روی من وایمیسه. حرفای خودم رو به خودم تحویل میده. بهم محبت می کنه. تو کارا کمک می کنه. ...
زمان چقدر زووووود میگذره.
اگه شاهزادتون به خاطر خیس شدن لباسش 50 دقیقه با صدای رسا گریه سر نمیده، خدا رو شکر کنید حتما.
توضیح نوشت:
بگم من هم به خاطر هزار و یک مشکل نداشته اخلاقی و جسمی خدا را شاکرم!
دیشب بدجوری از دست شاهزاده عصبانی شدم. هنوز از دست خودم ناراحت و کلافم!
کاش زودتر برسه روزی که بتونم خودم خشمم رو کنترل کنم.
آیا لذت مادرانه ای بیش از نگاه کردن به قایم موشک بازی کردن فرندانت هست؟!!
یکی به این شاهزاده ما بگه نیم ساعت مونده به اذون وقت خوبی برای فوتبال بازی کردن با یه مادر روزه دار نیست!
داریم با هم والیبال بازی می کنیم.
تا اینجای کار هیییییییچ مدل منطقی برای سیستم امتیازدهی شاهزاده پیدا نکردم، تا ببینیم در ست های بعد به نتیجه ای می رسیم یا نه!
یعنی انقدر که شازده پسر توی این 1 سال و 2 ماه تلفات داده، شاهزاده توی 4 سال و 10 ماه تلفات نداده.
هر چقدر خوشحال بودم آقای پادشاه اهل فوتبال نیست، شاهزادمون داره جبرانش می کنه.
دیشب از حدود اذون مغرب تا 12 شب پای تلویزیون بود!!
شاهزاده به لطف شوهر خواهرم شدییییییییدا استقلالی شده، بعد ما مجبوریم بعد از هر گل پرسپولیس نه تنها شادی نکنیم کلیییم دلداری بدیم بهش و آرومش کنیم.
درگیر کارهای دندون شاهزاده ایم. دکتر گفته باید با بیهوشی انجام شه. مشغول انجام مقدماتش هستیم. این بین میخوایم به چند تا دکتر دیگم نشون بدیم ببینیم نظر اونا چیه.
شاهزاده رو برای معاینه بردیم دندون پزشکی. وارد اتاق نشده شروع کردن به گریه. چنان کولی بازی راه انداخت که گفت: باید با بیهوشی دندوناشو درست کرد