خواهرم عشق کافی شاپه و من به نظرم کافی شاپ رفتن چیزی جز پول حروم کردن نیست!!
خواهرم عشق کافی شاپه و من به نظرم کافی شاپ رفتن چیزی جز پول حروم کردن نیست!!
کاش می شد حساسیت آقای همسر رو روی خانوادش نصف کرد.
حساسیت زیادش واقعا اذیت کننده است.
پیشنهاد یه سری بازی برای بچه های حدود پیش دانشگاهی میخوام با قابلیت جذب بالا.
یکی می گفت: "هر کسی رو خواستید امر به معروف و نهی از منکر کنید الا پدر مادرتون. هر چی هستند کاری نداشته باشید، فقط بذاریدشون رو سرتون."
چرا تازگی باید به زور خودمو روبراه کنم؟
چرا باید خودمو به سمت کارام هول بدم؟
چرا تازگی به سختی باید سطح انرژیم رو بالای حد نرمال قرار بدم؟
چرا؟
امشب یه ساعتی زجه مویه داشتیم برای نبود پدر. از هر روش جدید و تکراری که بلد بودم استفاده کردم برای خاتمه دادن به این گریه، آخرشم همون روش دیکتاتوری خودم مفید واقع شد.
من که دلم گرمه بالاخره باباش میاد، این موقعا به مادرایی فکر می کنم که باید بچه هاشون رو برای هرگز نیامدن پدراشون آروم کنند.
وقتی بی حالی مریضی به کسالت یه عصر پاییزی اضافه شده، قایم موشک ایده خوبی برای مقداری نشاط و شادیه.
اون شبی که دندون عقلمان را کشیدیم، به چنان وضعی دچار شدیم که دندون عقل و دردش کلا به فراموشی سپرده شد.
الان بحمدالله جمیعا و رحمة الله بهتریم.
نمی دونم با این که خدا به انواع و اقسام مختلف بهمون نشون میده که به کمتر از مویی بندیم، چرا بازم درس نمی گیریم؟
ترشیمان را با سرکه سیب انداختم.
حالا در حال خالی کردن شیشه ها برای ریختن ترشیم.
یعنی اند برنامه ریزی بود این ترشی درست کردنم.
میخوام گل کلمای اضافه رو شور کنم، کسی بلده راهنمایی کنه؟!!
جالبیش اینه من بعد شازده پسر اصلا میلم به ترشی نمیره، لبو که اصلا و ابدا دوست ندارم، شورم نمی خورم!!!
تازش می خواستم فقط یه شیشه درست کنم این همه شد.
یعنی کاملا واضحه اولین بارم بوده
بالاخره دندونمو کشیدم. بعد گفته دهنتو آب نگیر تا فردا صبح. بعد من الان به شدددددددددت تشنمه
همیشه برام سوال بود اگه دندون عقل به درد بخوره چرا می کشنش؟ اگه به درد نمی خوره، چرا هست؟ شماها می دونید؟!!
در راستای ناکام ماندن ترشی انداختنمان، ترشی لبو انداختیم (آن هم قالب زده)، البته با چشم بستن بر روی زیر سوال بودن سرکه سفید!!
الان کمی احساس سبکی می کنم. این که بین همه کارهای نصفه امروزم یکی به سرانجام رسید، خوشحالم می کنه.
بسی راحت بود
عاشق اینم ماکارونی درست کنم، یه بشقاب بذارم جلوی شازده پسر، بشینه به خوردن و منم نگاش کنم.
شاهزاده میخواست بره با پسر همسایه بازی کنه، گفتم: "نمیشه باباش خونه است."
میگه: "پس چرا بابای من نیست؟"
موندم چی بگم!!!