من موقع تشکر کردن سرمو کج می کنم، حالا سر کج کردن شده تشکر شازده پسر که با هر دفعه سر کج کردن دل من رو هم با خودش می بره.
من موقع تشکر کردن سرمو کج می کنم، حالا سر کج کردن شده تشکر شازده پسر که با هر دفعه سر کج کردن دل من رو هم با خودش می بره.
برای کارای پایان نامم میرفتم خونه یکی از دوستام، بعد یه روز ناهار بهم خورشت بادمجون داد. منم اصلا دوست نداشتم، تو رودربایستی خوردم ولی هنوز که هنوزه مزش زیر دندونامه.
پدر و مادر آقای پادشاه یه پیشنهادی بهمون دادن که باعث شد بییییییش از پیش پی به ماه بودن این زن و مرد ببرم. خداییش خیلیییییی خوبن، خیلی. خیلی خوب و صد البته عاقل.
و البته دوست نمی دارم قبول پیشنهادشون رو، با همه خوب بودنش.
امروز وقت خواب شازده پسر کاااااااااامل به رمان خوندن گذشت و منو از برنامم انداخت و البته منو بیشتر و بیشتر بر ترک عادت رمان خوانی مطمئن کرد.
تازگیا هر کار یا تصمیم جدیدی که میخوام بگیرم میگم "که چی بشه؟"
مثلا من شدیییییییدا به درس خوندن علاقه دارم اما همش میگم که چی بشه؟ من که نمیخوام کار بکنم، برای چی باید درسمو ادامه بدم؟ تا به حال هم انگیزه غیردنیایی براش پیدا نکردم.
فکر کنم عادت خوبی باشه. این کار باعث میشه کارایی که به هدفمون ربط نداره رو شروع نکنیم یا اگه انجامشون میدیم درصدد حذفشون برآییم.
دارم کتاب تربیت بدون فریاد رو میخونم. یه قسمتش گفته: تصور کنید کوچک ترین فرزندتون 25 سالشه، بعد یه سری سوال در مورد جنبه های مختلف زندگیشون می پرسه.
وقتی داشتم به جواب سوالاش فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم باید تو یه سری رفتارام تغییرات اساسی بدم. البته اگه دوست دارم بچه هام به ایده آل ذهنیم نزدیک بشن.
کتاب: تربیت بدون فریاد
نویسنده: هال ادوارد رانکل
ترجمه: اکرم اکرمی
انتشارات صابرین