تصمیم گرفتم "من دیگر ما" رو بخرم. فقط به خاطر این که میخوام زیر نکته هاشو خط بکشم. البته علاوه بر این احساس کردم از اون کتاباییه که لازمه هر چند وقت یه بار یه نگاه بهش بندازی. گفتم آقای پدر زحمتشو بکشن. امیدوارم این هفته بتونن بخرن که از شنبه شروع کنم.


داشتم برنامه ماه آبانم رو می نوشتم، یه نگاه به برنامه ماه های قبل انداختم. دیدم اوایل سال تو لیستم فقط اسم دو تا کتاب برای خوندن بود که اونا هم خط نخورده مونده بودن. این دفعه لیستم اسم 7-8 تا کتاب هست. خودم از این پیشرفتم کلی کیف کردم!!


بعد مدت ها دارم در تنهایی به سر می برم. بس که این 3 تا مرد خانه ما با هم ناهماهنگن. این یکی می خوابه، اون یکی بیدار میشه. وقتی بچه ها خوابن، باباشون میاد. و همین طور ... . الانم شازده پسر خوابه. اون دو تا هم با هم رفتن هیئت.


می خوام یه دفتر بخرم بلکه به ذوقش دوباره شروع کنم کمی بنویسم.


چقدر خوبه یه خاله داشته باشی با یه دستپخت محشر، بعد هر دفعه میری خونش کلی با غذاهاش حال کنی. انقدر که به بچه هاش بگه غذا رو باید برای ملکه پخت! 

یعنی یه آش پخته محشر، دلم نمیاد نخورم!